۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

ادبی-شعر

شب تنهایی

شب تنهايي من،
آسمان ابري است،
سايه ها مي رقصند،
آسمان نعره زنان ميخندد،
نيست چشمي نگران در پي من،
شعر من قصه ي من گريه ي مستانه ي من،
همگي گم شده در پشت سكوتي ابدي،
((كاش ميشد سايه ام جاري شود درجسم يك بيكس دراين دنياي شوم . . . .))
ماهكي مي تابد؛
شبحي مي تازد؛
ابرها مي گريند؛
مرغ مينا هنوز مي خواند . . .
شب تنهايي من،
سايه ي واهي من،
ميكند ناله چه سخت،
شده بازيچه ي بخت،
ميچكد قطره اي از برگ درخت،
قطره اشكي كه هنوز،
ردّ پايش لب گلبرگ شقايق باقيست . . .
رهگذاري نيست در پس كوچه هاي بيكسي،
تاكسي . . .
بشنود غوغاي بي فرياد من از بيكسي ،
كاش ميشد عابري ،
شايد اما شاعري ،
بگذرد، از كوچه ي تنهايي ام،
در سكوت . . .
سايه ام فرياد غم سر داده از رسوا ايم،
مرغ مينا هنوز مي خواند . . .
كه ناگه نعره ي غرّان رعدي ميشكافد آسمان را سخت،
ناگهان مي بيني،
ماهتابي نيست ديگر،
ابرها اشكي نمي ريزند ديگر،
سايه ها هرگز نمي رقصند ديگر،
و دلم ديگر ندارد انتظار رهگذاري را،
و ديگر مرغ مينا هم نمي خواند،
ولي من سايه ام را باز،
مي بينم تراوش كرده درجسمي،
خودم را باز،
مي بينم تنم افتاده در دريا،
کسی را بازمي بينم،
كه در پس كوچه هاي بيكسي نوري نمي بيند،
و از ترس سيه چشمي،
سرش – چون من-
به زير افتاده از خود سايه اي دارد،
ولي آن مرغ مينا پس چرا ديگر نمي خواند . . . ؟
تورا مي خوانم امّا درپس تكرار يك واژه،
نمي دانم خودم هستم، تو هستي، يا كه يك پروانه ي ساده ؟
نمي دانم، نمي دانم، نمي دانم . . .

مرداب خون

مرداب خون . . .

و امشب كه دلت حال و هواي ديگري دارد
دوچشمان سياهت قطره قطره اشك مي بارد

دمي آن مژه هاي ناز و زيبا را ز هم واكن
ببين اين چرخ مينايي به هر سازش غمي دارد

دل بيچاره غم با ناله سودا ميكند هرشب
شگفتا طفل دل لالايي و گهواره اي دارد

بيا و با كرشمه ساغر ما را ز مي پر كن
مي از دست سيه چشمان صفاي ديگري دارد

تورا مي خوانم امشب با نواي خسته ي قلبم
كه امشب اين دل ما هم نواي خوشتري دارد

تو را سوگند دادم من به آن چشمان شهلايت
مپنداري كه اين عاشق هواي ديگري دارد

رها كن غم رها كن غصّه را ديوانه شو بنگر
كه در مرداب خون ديوانگي هم عالمي دارد

كنون كه نام زيبايت هويدا گشته در شعرم
دل آشفته ي ما هم از امشب همدمي دارد

از سروده های دوست و همکلاسی عزیزم محمدرضا

هیچ نظری موجود نیست: